استرس شیرین
٣هفته ای میشد که از مسافرت مشهد برگشته بودیم. تو خونه بودم که به علی زنگ زدمو چند قلم جنس واسه خرید گفتم و لابلای خریداش یه بی بی چک هم اضافه کردم
بنده خدا علی آقایی از بس بی بی چک گرفته بود این سری سه چهار تا با هم اورد و گفت تا چند هفته دیگه منو داروخونه واسه بی بی چک نفرست ........
سردرد شدید داشتم و فکر میکردم دردهای همیشگی پریودی بازم اومده سراغم آخه چهارم پنجم وقتم بود که بشم ....
یه فکر یه لحظه مثل برق از ذهنم رد شد. یعنی ممکنه...؟؟ سریع بیبی چک رو برداشتم و رفتم دستشویی. چند لحظه مثل چند ساعت گذشت. یهو دیدم دوتا خط موازی پرنگ شدند. اون لحظه حتی فکرشم نمیکردم ...... زود از دستشویی بیرون اومدم و با حالت تعجب زده به علی گفتم دو تا خط داره...... دو تا خط...
دو تایی مات و مبهوت به تست نگاه میکردیم علی آقایی که یک درصدم باور نمیکردکه ممکنه بار دار باشم آخه دکترها کلا قطع امید کرده بودن که ما از راه طبیعی امکان بچه دار شدنو نداریم هاج و واج مونده بودیم چی کار کنیم یه جورایی باورم نمیشد.....
قرار شد فردا علی که از سر کار اومد بریم آزمایش بدیم
آخ آخ تا صبح اصلا خوابم نبرد 100 بار از خواب می پریدم و ...... صبح با استرس از خواب بیدار شدم. رفتم سر کار و دوباره یکم احساس تهوع بهم دست داد
ساعت یک شد نتونستم صبر کنم که علی از سر کار بیاد و خودم رفتم آزمایشگاه ولی گفت یه ساعت دیگه جوابشو میدن عقربه های ساعت اونقدر کند میگذشت که دلم میخواست گریه کنم.تا اون موقع هم علی اومد و با هم رفتیم جوابو بگیرم خدا............... مسئول آزمایشگاه که گفت مبارکه دیگه دل تو دلم نبود بدو بدو رفتم تو ماشینو به علی گفتم اخ نمیدونی چقدر خوشحال شد.....
نی نی یه ماهو 5_6روزه بود ......
بعد از چند روز دکتر واسم سونو نوشت و وقتی جوابشو دیدم و خیالم به کلی راحت شد
خدا رو شکر میکنم که دلمو نشکست و تمام ادعاهای دکتر ها رو که میگفتن شما نمیتونید بچه دار بشینو نادیده گرفت و از دکتر طب سنتی(سید مجتبی عظیمی ) که جوانه های امیدو تو دلمون کاشت متشکریم هیچ وقت یادم نمیره که بهمون میگفت دکترا چرت گفتن انشااله طی دو سه ماه بچه دار میشین ممنونم ممنونم ممنونم و خدا رو شکر گذارم ..........