تبسم کوچولوی ماتبسم کوچولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

تبسم منو بابا

انتظار کم کم به پایان می رسد

1392/5/12 13:49
نویسنده : آزاده
355 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخترم الهی فدات شم که با تکونات داری دیوونم میکنی....

دیگه وارد نه ماه شدم و کمتر از یک ماه دیگه شما می آی تو بغل مامان و بابا.

پنج شنبه هفته پیش (٢/٥/٩٢)عزیز جون سیسمونیتو آورد که به خاطر فوت یکی از آشناها(بابای عروس خاله)نتونستیم کسی رو دعوت کنیم و جشن بگیریم .انشااللله بعد از ماه رمضون نزدیکارو دعوت میکنیم و یه جشن ساده می گیریم.

فقط عزیز جون و دایی علی و دایی مجید و زن دایی زهرا و پسر خاله بهنام و مادر جون و عمه معصومه بودن که زحمت چیدن اتاقت رو زن دایی و عمه کشیدن..

اتاقت واسه اومدنت آمادس و فقط شما رو کم داره.

به زودی عکسهاشو برات میذارم تا ببینی که اتاقت چقدر خوشگله.

بابایی که اینقدر ذوق میکنه که نگو و نپرس

باباجون و مامان جون که خیلی خوشحالن و تا میان خونمون اول میرن به اتاقت سر می زنن و بعد میان میشینن.

خلاصه همگی بدجوری منتظرت هستن و برای اومدنت لحظه شماری می کنن.

یه خبر بد خاله آزیتا چند روزه مریض شده و تو بیمارستان بستریه تو که دلت پاکه واسش دعا کن که زودی خوب شه.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان ازاده
12 مرداد 92 14:56
بسلامتی آزاده جون زود باش عکساشو بذار میخایم وسایل دخملی رو ببینیم من خیلی ذوق دارم واسه چیدن اتاقش-ایشالا بسلامتی ازشون استفاده کنه
نیلوفر
18 مرداد 92 12:10
عزیزمممممممممممممم خیلی این روزها مواظب خودت باش آزاده جون. واقعا خسته نباشی. هم اسباب کشی هم نه ماه بارداری و پرورش یه فرشته تو دلت واقعا کار مهمیه. انشااله این روزهای آخر هم به سلامتی طی بشه. از الان مبارکت باشه آزاده جونم. همه سیسمونی هم مبارکه. انشااله به دل خوش از همه شون استفاده کنی.
مامان ازاده
23 مرداد 92 23:03
آزاده جان ایشالا که زایمان خوبی داری-نگران نباش-این راهیه که همه ماها باید بریم و نتیجه اش واقعن شیرینه-اگر احساس میکنی طبیعی میتونی طبیعی بیار اگر نه با دکترت مشورت کن ببین اون چی میگه-موقع زایمانت واسمون دعا کن عزیزم