دیدار پدر و دختر
سلام دخملم ،سلام تاج سرم ،سلام زندگی....
یکشنبه ٢٤/١/٩٢ ساعت ٥ از دکتر مولایی وقت سونو گرفته بودم.
در اصل اولین نفر بودم.وقتی که منشی اسم منو صدا کرد با کلی خواهش از منشی خواستم که اجازه بده علی آقایی هم همراه من بیاد داخل که گفت باید با دکتر هماهنگ کنم.رفتم داخل و از دکتر خواستم تا اجازه بده که بابایی هم بیاد تو که اولش یه خورده ناز کرد و گفت زود صدا کن بیاد تو....
خلاصه بابایی اومد و من رو تخت دراز کشیدم علی هم از مانیتور با دقت همه چی رو نگاه میکرد و دکتر هم با حوصله سر و پا و ستون فقرات و حتی دریچه های قلب دخملی رو به بابایی نشون داد.من از دکتر خواستم که صدای قلب تو رو واسم بذاره تا بشنویم و ایشون هم این کار رو کرد...
وای که بابایی چه ذوقی کرده بود و از چشماش همه چیز پیدا بود
دکتر گفت چون بابای با ذوقی بودی همه چیز رو بهت نشون دادم.بعد مانیتور رو به طرف من چرخوند و من هم دست دخملی رو دیدم که بالا آورده بود و برای منو بابایی دست تکون میداد.
لحظات شیرینیی بود .بابایی خیلی خوشحال بود و تو آهنگهایی که تو ماشین داشت یه آهنگ رو خیلی دوست داره که درباره ی دختر خونده شده و تا برسیم خونه این آهنگ رو چند بار از اول تا آخر گوش کردیم. دانلود آهنگ
تازه بعد از مطب خونه نرفتیم و از ذوقمون رفتیم و به چند تا سیسمونی فروشی سر زدیم کمد های دخترونه خیلی ناز بودن از یکی دو تا خوشمون اومد و کارت مغازه رو گرفتیم تا انشاالله با مامانینا بریم واسه خرید.
تا از سونو گرافی اومدم بیرون اولین نفر عزیز(مامان مامان)زنگید تا از جنسیتت باخبر بشه و بعد از اون خاله آزیتا زنگید.
من خودم به عمه معصومه اس دادم و گفتم نی نی مون دخمله ایشون هم کلی ذوق کرد.
شب هم به عمو حمید و زن عمو زهرا که الان مکه هستن اس دادم و گفتم که واسه دخمل ما هم دعا کنید که عمو حمید هم کلی ذوق زده شد ...
از اون شب هم داریم میگردیم تا یه اسم خوشگل و با معنی واست پیدا کنیم.
دوستت داریم عسلم