تبسم کوچولوی ماتبسم کوچولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

تبسم منو بابا

اسباب کشی

سلام سلام به همه دوستای عزیزم واقعا معذرت می خوام که چند وقتی نتونستم آپ کنم بالاخره اسباب کشی کردیم و اومدیم خونه خودمون سیسمونی کوچولومونو هم آماده کردیمو چیدیم یه خبر بد هم اینکه زن داداشم که حامله بود متاسفانه نینی ش سقط شد خیلی خیلی ناراحت کننده بود ماه اول بارداری همچین شد واقعا خبر بدی واسم بود خیلی سرم شلوغه خیلی بازم زود میام و آپ میکنم ...
7 مرداد 1392

نیمه شعبان

سلام دخمل نازم الهی فدای تو بشم که خیلی دلتنگتم و برای اومدنت لحظه شماری می کنم. یادش به خیر 4 سال پیش در 17 مرداد که مصادف با نیمه شعبان بود منو بابایی رفتیم زیر یه سقف وای که چه شب زیبا و شیرینی بو د. وای که چقدر زود گذشت و حالا که 4 سال از اون شب می گذره عشق و علاقه منو بابایی به هم بیشتر شده که کمتر نشده. الان شما تو دل مامانی هستی و امسال چهارمین سالگرد ازدواجمون رو همراه با تو جشن می گیریم .   ...
3 تير 1392

سلام........

سلام دختر نازم خوبی مامان!!! ازت شرمنده ام که خیلی وقته برات چیزی ننوشتم.بهم حق بده حسابی سرم شولوغه. از یه طرف داریم خونه ی جدید رو برای اومدنت آماده می کنیم و درگیر بنا و گچکار و کاشی و کابینت ساز و ... هستیم. از طرفی هم عجله داریم تا قبل از شروع ماه رمضون بنایی تموم شه تا ما هم زودتر اسباب کشی کنیم و مامان جون سیسمونی شما رو بیاره خونه ی جدید. کمتر از ٢ ماه دیگه شما میای تو بغل مامان و بابا و ما هم سعی می کنیم تا قبل از اومدنت اتاقتو برات آماده کنیم. دخترم خیلی شیطون شدی و تکونهات به راحتی قابل احساسه. وای که وقتی تکون میخوری مخصوصا بعد از خوردن چیزهای شیرین که به پهلو دراز میکشم دوست دارم دستم رو روی شکمم بزارم و ساعت...
28 خرداد 1392

روز مرد

سلام امیدم سلام تنها تکیه گاهم امروز روز پدره و امسال اولین سالیه که شما عزیز دل نام زیبای پدر رو یدک می کشی. همسر عزیز تر از جانم روز مرد بهانه ای شد تا بگویم که بی اندازه دوستت دارم و به وجود نازنینت افتخار می کنم . همسر با وفایم شنیده ام که می گویند خدا به هر کس به اندازه دلش به او می دهد ببین دل من چقدر بزرگ است که خدایم تو را به من هدیه داده است. می دانم که دختر نازمان هم به داشتن چنین پدری افتخار خواهد کرد  و می دانم که عاشقانه دوستت دارد .   ...
3 خرداد 1392

نظر سنجی.....

                           ؟                                 ؟             ؟      ؟         ؟                      ...
17 ارديبهشت 1392

زبان بدن كوچولو را یاد بگیرید

نوزادان نیز مانند بزرگسالان با حركت دادن قسمت‌های مختلف بدن می‌خواهند حس‌شان را به والدین منتقل كنند. باید بتوانید زبان بدنشان را ترجمه كنید . . . . .             دانستن زبان بدن بزرگسالان كار چندان سختی نیست. برای مثال، زمانی كه فردی به راست و بالا نگاه می‌كند، می‌توان حدس زد كه در حال ساختن دروغ است، بنابراین باید هوشیار بود. اما در مورد نوزادان فهمیدن اینكه دستش را برای چه تكان می‌دهد یا سرش را به چه نشانه‌ای بالا و پایین می‌برد كمی سخت به‌نظر می‌رسد. مشخص كردن حركات بدن كودك بسیار سخت است به‌خصوص قبل از اینكه بتواند...
11 ارديبهشت 1392

مادر....

سلام دخترم قربون قد و بالای ناز و کوچولوت شم... امسال روز مادر واقعا احساس عجیبی دارم ..... دیشب بابایی حسابی غافلگیرم کرد و با یه شاخه گل رز آبی و هدیه خیلی خوشگل سورپرایزم کرد . دیشب واقعا حس زیبای مادر بودن رو با تمام وجودم احساس کردم.و با تکونهای کوچولویی که میخوری میمیرم و زنده میشم و وجودت رو لمس میکنم. منو بابایی خیلی خیلی دوستت داریم و بی صبرانه منتظر در آغوش کشیدنت هستیم. اگه بدونی بابایی چه ذوقی داره و هر روز که از سر کار میرسه حال تو رو میپرسه و شبها سرشو رو شکمم میذاره و باهات کلی حرف میزنه و قربون صدقت میره.   ...
11 ارديبهشت 1392

دیدار پدر و دختر

سلام دخملم ،سلام تاج سرم ،سلام زندگی.... یکشنبه ٢٤/١/٩٢ ساعت ٥ از دکتر مولایی وقت سونو گرفته بودم.     در اصل اولین نفر بودم.وقتی که منشی اسم منو صدا کرد با کلی خواهش از منشی خواستم که اجازه بده علی آقایی هم همراه من بیاد داخل که گفت باید با دکتر هماهنگ کنم.رفتم داخل و از دکتر خواستم تا اجازه بده که بابایی هم بیاد تو که اولش یه خورده ناز کرد و گفت زود صدا کن بیاد تو.... خلاصه بابایی اومد و من رو تخت دراز کشیدم علی هم از مانیتور با دقت همه چی رو نگاه میکرد و دکتر هم با حوصله سر و پا و ستون فقرات و حتی دریچه های قلب دخملی رو به بابایی نشون داد.من از دکتر خواستم که صدای قلب تو رو واسم بذاره تا بشنویم و ایشون هم این...
26 فروردين 1392